دلتنگی های یک غریبه درغربت

ساخت وبلاگ
گل فروش سر کوچه می گفت: ما بچه بودیم .بابام یخ فروش بود گاهی درآمد داشت گاهی هم نداشت .گاهی نونمون خشک بود گاهی چربشاید ماهی یکبار هم غذای آنچنانی نمیخوردیم.نون و پنیر و سبزی گاهی نون خالی...اما چشممون گشنه نبود.یه دایی داشتم اون زمان کارمند دولت بود .ملک و املاک داشت و وضعش خوب بود.مادرمون ماهی یک بار میبردمون منزل دایی .زنش، زن خوبی بود .آبگوشت مشتی بار میذاشت و همه سیر میخوردیم ...سه تا بچه هم سن و سال من داشت. به خدا ما یک بار فکر نکردیم باباشون وضعش توپه و بابای ما یخ فروش.از بس مردم دار بودن، انسان بودن، خودنمایی و پز دادن تو کارشون نبود .اونا هم میامدن خونه ما...داییم دو سه کیلو گوشت و دلتنگی های یک غریبه درغربت...
ما را در سایت دلتنگی های یک غریبه درغربت دنبال می کنید

برچسب : قدیما, نویسنده : 6payizekhatereham2 بازدید : 124 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 2:38

به‌یاد خدا باشید و از او کمک بخواهید.    با یاد خدا، دل‌ها آرام می‌گیرد و مطمئن باشید خداوند به شما کمک خواهد کرد.- هدفی مشترک را در نظر بگیرید.با هم‌فکری برای خود و همسرتان، هدف مشترکی داشته باشید و برای رسیدن به آن، یکدیگر را کمک کنید.- عیب‌های خود را ببینید.فقط به‌دنبال عیب‌جویی از همسرتان نباشید دلتنگی های یک غریبه درغربت...
ما را در سایت دلتنگی های یک غریبه درغربت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6payizekhatereham2 بازدید : 127 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 6:00